کد مطلب:295991 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

حدیث 07


ابو القاسم قشیری به نقل از كسی حكایت می كند كه فضه را در راه مكه


ملاقات نمودم و هر چه با وی گفتگو كردم، جز با آیه ی قرآن جواب نشنیدم، تا اینكه سرانجام با فرزندان او ملاقات كردم و از آنان پرسیدم كه این زن كیست؟ گفتند: این مادر ما، كنیز زهرا علیهاالسلام است، كه بیست سال است با هیچ كس جز با قرآن سخن نگفته است. [1] .



[1] بحارالانوار، ج 43، ص 86- ذكر اين قضيه به دليل آموزندگي و زيبايي آن خالي از لطف نيست، به خصوص از اين جهت كه ميزان اهتمام و انس شاگردان و مصاحبان اهل بيت را با قرآن نشان مي دهد.

ابوالقاسم قشيري در كتابش آورده است: از شخصي شنيدم كه گفت: در بيابان از قافله عقب مانده و با خانمي برخورد كردم، گفتم: «كيستي؟» گفت: (و قل: سلام، فسوف تعلمون): (و بگو: سلام، پس بزودي خواهيد دانست.) زخرف: 89.

بر او سلام كردم و گفتم: «اينجا چه كار مي كني؟»، گفت: (من يهدي الله، فلا مضل له) (اين آيه در سوره زمر، آيه 38 به اين صورت است: (و من يهدي الله، فما له من مضل): (هر كس كه خداوند هدايتش كند، كسي نمي تواند گمراهش كند).

گفتم: «از جن هستي يا از انس؟»، گفت: (يا بني آدم، خذوا زينتكم): (اي فرزندان آدم، زينت خود را بر گيريد). اعراف: 29.

گفتم: «از كجا مي آيي؟»، گفت: (و ينادون من مكان بعيد.): (و از جاي دوري، صدا زده مي شوند). فصلت: 44.

گفتم: «مقصدت كجاست؟»، كفت (ولله علي الناس حج البيت): (و براي خدا، بر عهده مردم است حج بيت الله الحرام). آل عمران: 91.

گفتم: چه مدت است كه از قافله عقب افتاده اي؟»، گفت: (و لقد خلقنا السموات والارض في سته ايام): (و آسمانها و زمين را در شش روز آفريديم). ق: 37.

گفتم: «غذا ميل داري؟»، گفت: (و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام): (و قرار نداديم آنان را اجسامي كه طعام نخورند). انبياء: 8.

غذايش دادم سپس گفتم: تند راه بيا، ولي عجله نكن.» گفت: (لا يكلف الله نفسا الا وسعها.): (خداوند، هيچ كس را جز به اندازه ي توانش تكليف نكرده است). بقره: 286.

گفتم: «به پشتم سوار مي شوي؟»، گفت: (و لو كان فيهما الهه الا الله، لفسدتا.): (و اگر در آن دو، معبودهايي غير از خداوند بودند زود از بين مي رفتند.) انبياء: 22.

پايين آمدم، و او را سوارش كردم: گفت: (سبحان الذي سخرلنا هذا): (منزه است آن كه اين را براي ما مسخر كرد). زخرف: 12.

چون به قافله رسيديم، گفتم: «آيا آشنايي در اين قافله داري؟»، گفت: (يا داود، انا جعلناك خليفه في الارض.): (اي داود، ما تو را جانشين خود در زمين قرار داديم) ص: 25 و (ما محمد الا رسول.): (و محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول و پيامبري بيش نيست). آل عمران: 138. و (يا يحيي، خذ الكتاب.): (اي يحيي، كتاب را بگير)، مريم: 13. و (يا موسي، اني انا الله): (اي موسي، همانا من خدايم). طه: 11 و 13.

اين اسامي را بلند صدا كردم، ناگهان ديدم كه چهار جوان به سوي من مي آيند. گفتم: «اينها چه نسبتي به تو دارند؟» گفت: (المال والبنون زينة الحيوه الدنيا): (مال و دارايي و پسران، زينت زندگاني دنيا هستند.) كهف: 44.

هنگامي كه نزد او رسيدند، گفت: (يا ابت استاجره، إن خير من استاجرت القوي الأمين): (اي پدر، اجر و پاداش او را بده، كه شخص قوي و امين بهترين كسي است كه بايد پاداش داد.) قصص: 26. آنان چيزهايي به من دادند. او گفت: (والله يضاعف لمن يشاء): (و خداوند، براي هر كس كه بخواهد دو چندان مي كند). بقره: 263.

آنان افزودند. از آنها پرسيدم كه اين شخص كيست؟

گفتند: (هذه امنا فضة، جاريه الزهراء عليهاالسلام، ما تكلمت منذ عشرين سنة الا بالقرآن):

(اين مادر ما، فضه، كنيز زهرا عليهاالسلام است. بيست سال است كه جز با قرآن تكلم نكرده است).